کد مطلب:29274 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111
4053. فیّاض لاهیجی می گوید: سزای امامت، به صورت، به معنا جهان، همچو چشم است و او همچو مردم ولیّ ولایت، وصیّ وصایت بیا بر سر كوی جاه و جلالش ببینی اگر روضه پاك او را همه خادمانش عقول مجرّد چه بدبخت باشد كه در حشر گردد اگر قرب او با پیمبر نبودی ترقّی بُود بی ولایش تنزّل امامت، كسی را سزا شد كه دارد قوی بازو از خاطر اوست دانش دل مرده از گفته اوست زنده فدای ره او چه دانش، چه بینش شهی كز شرف كرده اوصاف او را چه تدبیر كردند ارباب عدوان ولیكن ز مشت غباری چه خیزد؟ ز دَم های سرد حسودان بد گو بلی! مشعل آفتاب درخشان بُود افضل خلق، بعد از پیمبر هم از علم وافر، هم از حكم ظاهر هم از سَبق اسلام و قرب پیمبر شجاعت به حدّی كه تا روز محشر به او مستندْ پیشوایان امّت به او جُسته نسبت، چه قاری، چه واعظ به تفسیر آیات، او بوده مرجع به تعلیم علمش فنون تعلّم به هر واقعه عقل او بوده مرشد بُود جمع در وی شروط امامت امامت ز عصمت بَرَد استقامت نصوص طهارت بر او هست وارد احادیثِ بالغ به حدّ تواتر ز قرآن كنم اوّل اثبات مطلب «لِیُذهب» به شأن كه بود و «یُطهّر»؟ به تنزیل شد «هل أتی» از چه مُنزل؟ كه از «إنّما» بود مقصود ایزد؟ كه بود آن كه با او به فرمان ایزد به ردّ برائت، كه گردید مأمور؟ كه را با نبی بود فضل اخوّت؟ به شأن كه جبریل شد «لا فتی» گو؟ به روز غدیر از برای كه می گفت برای كه بود این كه گردید صادر چرا كرد امر سلام امامت كسی كاین فضایلْ مر او راست ثابت بُود در امامت ز هر غیر، سابق یقین، محض جهل است و عین شقاوت چه جا دارد این كز ره علم گوید مرا نیست باور كه از اهل دانش مگر این كه در نیل جاه و مراتب خدایا! تو دانی كه «فیّاض» مجرم به وی بخشْ دانسته تقصیر او را ز من كم مكن نعمت مهر او را
.
علیّ ولی، آن كه شاه است و مولا
جهان، همچو لفظ است و او همچو معنا
هَدیّ هدایت، هم اعلی، هم اَدنی
ببین ریخته بر سر هم تجلّا
كم آید به چشم تو خورشید اعلا
همه چاكرانش نفوس معلّا
جدا از درِ او به جنّت تسلّا
نمی گشت واجب مودّت به «قربی»
تنزّل بود با ولایش ترقّی
تحلّی به فضل، از رذایل تخلّی
گران مایه از صحبت اوست تقوا
چه باشد از این بهتر اِحیای موتی؟
طُفیل در او، چه دنیا، چه عُقبا
خداوند تنزیل، صد جای، املا
كه قدرش كنند از جهان جمله اخفا
نماند در آفاق، خورشید مخفی
نشد نور او در نقاب تواری
ز باد نفس، كی توان كرد اِطفا؟
جهات فضایل چو در اوست مطوی
هم آداب زهد و هم آیین تقوا
چه از روی صورت، چه از روی معنا
هم از بازوی اوست دین را تقوّی
در انواع دانش، در آداب فتوا
بدو كرده نازِش، چه صرفی، چه نحوی
به تأویل تنزیل، او بوده مأوا
به ارشاد سرّش علوم لدنّی
به هر مسئله علم او بوده مُفتی
به نصّ صریح كلام الهی
به نص، امر عصمت پذیرد تمامی
براهین عصمت در او هست جاری
هم از روی لفظ و هم از روی معنا
دگر از احادیث، اتمام دعوا
ز «یتلوه شاهد» به سوی كه ایما؟
نبی را ز «بَلِّغ» چرا كرد عُتبی؟
به سائل، كه انگشتری كرد اِعطا؟
نبی شد مُباهل به قوم نصارا؟
به اعطای رایت، كه را كرد اِنها؟
كه را با اولوالعزم، حدّ تساوی؟
پیمبر برای كه گفت:«أنت منّی»؟
به بالای منبر، نبیّ است اَوْلی؟
حدیثی كه نقل است در طیر مَشْوی؟
چرا اجر تبلیغ شد حُبّ قُربی؟
كسی كاین دلایل در او هست مُجری
بُود در خلافت ز هر غیر، اَحری
نمودن به او دیگری را مساوی
كسی این كه غیری از او هست اَوْلی
به دل كرده باشد كسی این تجرّی
نماید تقرّب به ارباب دنیا
ندارد بجز درگه شاه، ملجا
به وی بخشْ چندین گناهان عظمی
كه در هر دو عالم، مرا این بس اجرا.[2].